برای تو می نویسم
که ما فراموشت کردیم‘ اما دردها نه !
قربان لحظه لحظه های نفس کشیدنت.قربان تو و آن شانه های غریب که سنگینی کوله بار روز و شبت را به دوش می کشد.هرچند که این قربان رفتن ها هم هیچ دردی از تو دوا نمی کند.
ماجرا که تمام شد ‘دست ها را تکاندیم اسلحه را غلاف کردیم و تمام.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
ما کتاب جنگ مقدسمان را بستیم اما تو دیباچه ی دردهای تازه ات را گشودی. 19 سال یا بیشترش را خودت می دانی از آن روز تا به حال شب و روز با تو چگونه مدارا کرد‘ما نمی دانیم. چون نه اهل دردیم ‘ نه اهل علم. ما اهل سوادیم و تلنگر! مظلومیت تو را چه می فهمیم وقتی نفس زنان پی اتوبوس در حال حرکتی که به آن نمی رسی تنها نا امیدانه نگاه می کنی. فدای نگاههای نجیبت که روی جعبه ی قیمت خورده ی دارو می ماند همانطور که دارو تنها با یک کلمه ی "خیلی ممنون خانم" روی پیشخوان داروخانه! اما راستی سهمیه ها توانسته چیزی از مشکلات تو را کم کند یا آن را هم مثل همیشه گذاشتی برای کسانی که استحقاق بیشتری احساس می کنند؟
شاید 20 سال و بیشتر‘همنشینی با دردی به خاطر ما و عزت این آب و خاک؛ ولی ما چه ساده در شلوغی متروهای اضطراب در فشار رسیدن‘ آن هایی که نجیبانه و بی صدا باردار این همه دردند را از خاطر می بریم. مثل همان موقع ها که از ترس نزول موشک های 12متری دشمن در کوچه های 6 متری مان هرچه داشتیم بر می داشتیم و... فراموش می کردیم شیرانی چون تو همان زمان بی مهابا در مسابقه ی معبر سازی با دلی آکنده از محبت‘معبر ساز برادران محبوبتان می شدید‘. گریه ات نگیرد. دشمن که حق دارد شما را نشناسد‘اما ما هم نشناختیم. ما هم سپر سینه هایتان را فراموش کرده ایم مثل حالا که دردهای شما را اصلاً نمی بینیم و حتی برایتان دعا هم نمی کنیم. شاید خیلی از اوقات یک صندلی چرخ دار و بستری که مدام بر زخم ها و دردهای تو بوسه می زند بسیار مهربان تر و با معرفت تر از ماها باشد.
ما شب هایمان را بی هیچ دردی صبح می کنیم و هیچکس هم از بی خوابی و سرفه و ناله های مدام ما در عذاب نیست. ما تمام کارهایمان را خودمان انجام می دهیم و مجبور نیستیم که به درد عادت کنیم و تازه مجبور هم نیستیم که با تن ملول و خسته برای دریافت یک آمپول و... دائم در رفت و آمدی بی انتها باشیم.
ولی اگر اهل بصیرت بودیم حداقل تو را هم می دیدیم که بعد از این همه‘ چه طور هنوز هم درگیر شب های عملیاتی. ترکش و گازهای شیمیایی که برای ما قصه ای از گذشته است‘در پی ماموریت زمان پرتابشان هنوز هم بی وقفه تو را دنبال می کنند. 8سال افتخاریرای همه و یک عمر التهاب و انتظار تنها برای تو. شاید اگر کمی بهتر از اینی که هستیم‘ بودیم و کمی قدردان تر‘ آنقدر بزرگت می داشتیم که برای در نسبت با تو قرار گرفتن از هم سبقت بگیریم.
ما شأن تو را مراعات نکردیم. از کوتاهی ماست که طفل معصوم تو در جلسه ی اولیاء مدرسه آهسته عصای پدر را جمع کند و آرام از او فاصله بگیرد و بعد آهسته و با حسرت در گوش هم کلاسی اش که فرزند خلبان هواپیمای مسافری است بگوید کاش پدر تو‘پدر من بود. کاش می دانست که وجود پدر نابینای نازنینش که ما قدردانش نیستیم‘ مدال تابناک عزت بر سینه ی پر غرور ایران ماست. نام خانوادگی تو کافی است تا نسل به نسل برای فرزندانت بگردد و با افتخار در تاریخ بماند. اما افسوس که جان بازی و دلیری بی مثال تو چه غریبانه در لفاف یک نام "جانباز" و یک بنیاد و یک سهمیه گم شد.از این همه جاده و راه سازی نامت بهره مند و خودت هنوز هم مانوس تر به هلال احمر. ... مشکلی نیست وقتی که قرابت با امام غریبت این گونه قرار است. که شیعیان غربتشان را هم از موالیانشان به ارث برده اند.الدنیا سجن المومن.
خوشا تو را که به کم از زینت حیات دنیا بسنده کرده ای و کمتر آلوده ی این متاع الی حین شده ای. به تیمن نام و وجود پر برکتتان به سوی امام غریبمان تقرب می جوئیم.و دست و پا و اعضا و جوارح به خاک عزت تیمم کرده تان را در مقابلش وسیله می سازیم و التماس دعا...
صلوات هر شبم برای باز شدن گره از کارهایم نذر سلامتی توست ای ولی نعمت بی توقع.